مجنون کشید رخت به صحرا ولیک ما
دیوانه ایم رخت به صحرا نمی کشیم
عاشق نَمرد به طول زمان ولیک ما
قبل تولد بهار هزار بار مرده ایم
سالک میان مسجد و محراب بود ولی
با ما سر می و باده عناد کرد
صبح ازل ز مسجدِ معراج صوت بود
حال چه بود قبل و قیامش ، چه ساده ایم
یاری نکرد مرشد اعظم به حال ما
با اصل عشق سر باده فتاده ایم
شعر ش چنان به شعف برد خاطرم
من هم به مدعی همه راه را شاعریم
عمری ایست در خَم یک باده مانده ایم
اما چه شد که سر به سر خُم نهاده ایم
اصل مقصرش خدای حیِ قادر است
ورنه ما که از روز ازل خوب مُرده ایم