چند وقتی بود دست به قلم نشدم واقعیتش این شعر را هم قبلاٌ گفتم.
خــاطـرات دل دیــوانه شنیدن دارد؟!
حـرف های من درمانده چه دیدن دارد
من که با سِتر مَلک، باده ننوشیدم دُوش
شـعر بی مـــایه من عزم شنیدن دارد
مـن نه خرقه به می آلوده ام نه لبهایم
این دل بی سروسامان چه رمیدن دارد؟
پـی دیـــدار رخُت کوه نکندم ای وای
خُتـن آهـــویِ لبت عزم چریدن دارد؟
ســر بی تابب من، نقل سبوی خالیست
ورنه ظـرف پُـر بــاده چه به دیدن دارد
همه اندیشه ما گفتــن زیبـاییِ توست
ورنه این نقل عَجُوزم چه شنیدن دارد؟
این همه شعر وقصیده پی اثبات تو بود
غـافل از آن که رخ تو سر دیدن دارد؟