سرخوش شدم که تمام دلم شکست
در نغمه های حسین باورم شکست
عمری به دیدن رویت سبک شدم
در اوج روضه سکوت غم شکست
وقتی به شعر محتشم می رسد دلم
بغض هزار ساله چشم ترم شکست
بی خود که نیست اسم مرا با تو می برند
نام تو همه بی نامیم شکست
سرخوش ز عاقبت با تو بودنم
این آرزو به گناهان من شکست
این آبها به ابد شرمنده ات شدند
آبی که نه در گلوی دشمنت شکست
سر های قدسیان به گمان شکست بود
از حال آن زنی که به کًجابه سرش شکست
آرام گیر سر پر درد آخر همسرش
از بس حسین گفت بغض عرشیان شکست
با من مگو ز غریبی غیر او
از بس غریب بود خود غربت هم شکست
حال هزار سال همه در ماتمش شدن
کافی که نیست چون مادرش نشست