دلم هلاک رخت هست ، بود، خواهد بود
لبم به پای می ات سالها پابند بود
هوای کوی تو آدم کند آدم را
وگرنه کل زمانه دلش پر از غم بود
سبو، صبو بوزید خراب کرد سخنم
وگرنه حرف نگار سراسرش غم بود
چه جای شعر و شعور به پیش حضرت عقل
سکوت ما به دوعالم حکایت جم بود
کمین عقل نه پوید ضمیر عاشق تو
گمان که عقل و دل را به خادمی کم بود
اگر چه پرگنه وروسیاهم ای دوست
به وعده های مداوم غم دلم سر بود
گمان که حرف مگو است سر خلوتیان
تعجبم چه بگوم که سر او غم بود