«سلام/ این شعر هم خودم گفتم»
حافظ از روی مه ات رقص کنان می آید
عارفان را سبب عمر گران می آید
تو چه کردی به دل بی غم عالم سوزم
که دلم در طلب عشق چنان می آید
سرخوش از هوس دیدن روی ماهت
چه کنم چشم و نگاهم نگران می آید
من نه خود شعر بگویم، نه نیکاکانم هیچ
شعر هم در طلب روی تو آن می آید
چه قلم ها که فشردند به وصف رویت
نتوان وصف رخت نیک، گران می آید
آن که دادست حافظ به خال رویی
به خیال خط و خالت به عنان می آید
خود آن شهر بخارا به هوایت پر کَند
به فدایت همه هستی به بیان می آید
همه هستی به فدایت که تو هستی منی
وصف رویت به زبانم شکران می آید
من نکردم به همه عمر یکی کار ثواب
شاید این شعر به امان به جنان می آید