روایت اول: با مادرم نشسته بودیم صحبت می کردیم ، از دوستش می گفت که پسر جوانش را چند سال پیش از دست داده و هنوز هم دستمال به دستش هست و گریه می کند.
روایت دوم: مادر بزرگم، پسرس جوانش در عملیات آزاد سازی خرمشهر شهید شد، سی و چند سال بعد هنوز هم هر وقت پسر جوان تازه گذشته می دید غمش می گرفت، می گفت داغ جوان سخت است.
روایت اصلی: لیلا باید ببیند قاتل های علی اکبرش را، نه اینکه ببیند، باید آنها را از کربلا تا ... تحمل کنید و سکوت
خدا می داند چه کشیده لیلا...