من هاتفی دیدم که می گفت می بنوشید
یا عارفی دیدم که می گفت خُوش بپوشید
من عابدی دیدم که می گفت شب بخوابید
گرخسته از برهان شدید، جانان بیابید
من خالقی دیدم که می گفت، عشق بورزید
دوری گزینید از بتان، آدم بسازید
من ساغری دیدم که می گفت می ننوشید
رو کرد بر عقل، برای دین بکوشید
من عالمیِ عاقل شده دیدم که می گفت
در این جهان باید ز درد عشق بسوزید
من حاکمی دیدم که می گفت هرچه خواهید
از زور و زر، از کاه و کوه، از من بتابید
من عاشقی دیدم که می گفت خوش شتابید
لیلی نیامد، لیک از او رو نتابید
من کوه را دیدم که می گفت: کم بنالید
گر رو کند دنیا به او هم دل نبازید
من شاعری دیدم که می گفت: شعر بکارید
با عرض طول حرف ها بر خود نبالید