نهِ ده

نوشته های محسن فینی زاده

نهِ ده

نوشته های محسن فینی زاده

نهِ ده
بایگانی

همه عالم را جهل گرفته، مردها، زن ها را به جرم زن بودن می کشند، و ای کاش می کشدند، زن ها را زنده در گور می کنند تا با سختی بمیرند، مردمان پشم شترها را در خون می زنند و میخورند، هرقومی به قوم دیگر حمله می کند مال و ناموس ها آنها صاحب می شوند، و به این می گوند زندگی...

در این میان وقتی که دیگر به انسانیت امیدی نیست کسی به دنیا می آید که همه نیکان از ابتدا تا به امروز نوید آمدنش را داده اند، بهترین بشر که خدا خلق کرده است.

کسی هزاران، هزار بار از بشر بالاتر فرستاده شد تا انسان را انسانیت بیاموزد، تا به بندگان خدا یاد بدهد که بنده هستند تا به مردها بیاموزد که زن همتای آنها است، تا بیاموزد که باید دست مادر را بوسید، تا بیاموزد بدون خونریزی مظلوم هم می شود زندگی کرد.

از انسان  و انسانیت جز نام چیزی نمانده بود، به سختی می شد تفاوتی برای انسان با حیوان تصور کرد، زور و قدرت حرف اول و آخر را می زد و دیگر انسان همان حیوانی شده بود که ابلیس آرزویش را داشت، اما در این میان باید کسی به دنیا می آمد که راه بشر را به سوی خالقش باز کند، باید کسی می آمد که سلمان های زمان را آزاد میکرد و آن کفرهای متحرک را به ایمان ثابت در قلبش برساند.

گاهی باید فکر کرد چه کرده است این «یگانه مرد تاریخ» که در طول بیست و چند سال، عرب آن زمان با آن ویژگی را به جایی می رساند که حکومت پذیر شود و در مورد یادگرفتن حرف بزند، باید فکر کرد چه طور و با کدام کلام رحمانی می شود قومی که در میانش همه نوع کفری جاری است و همه کار می کنند را به جایی رساند که در مورد پاکی بیندیشد و حرف از راز و نیاز با خالقش بزند.

باید اندیشید که او چه کرد که خدای قومی را ااز مشتی چوب و سنگ به خدایی رسانید که ندیده می شود و نه لمس می شود، خدایی که دنبال انسان است نه نیازمند قربانی هایی که انسان برای او ببرد.

باید اندیشید که این مرد چه راهی آراسته که هرکس به این منزل نزدیک می شود از جهل به علم می رود و از ظلمت به نور، انسان هایی که دیروز از کشتار حرف می زدند امروز از جهاد می گویند ...

مردی که در زمانه جهل حرف از علم می زند و به همراه یک زن و یک نوجوان همه وسعت اطرافش را احاطه می کند، همه به آستان خدا می آورد و در این میان هیچ کینه ای از جهالت های قبل ندارد، دلش آنقدر برای هدایت بشر می سوزد که خالقش به او میگوید این قدر خودت را به سختی نینداز ...

فهم این جمله آنقدر سخت هست که فقط می شود سکوت کرد...

او از سمت خدایی به سوی خلق فرستاده شده که خودش مهربان ترین مهربانان است و نسبت به هدایت بندگانش مشتاق به حدی که اگر خود آن بنده گنهکار می دانست که خدا چه قدر مشتاق است جان میداد و قالب تهی می کرد، حال این خدا به آن بنده برگزیده اش می گوید خودت را در هدایت بندگان به سوی من به این قدر سختی نینداز ....

و امروز چه قدر بشر تشنه ی چنین انسان یگانه ای است ...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی